هرچقدر فکر کردم به نتیجه نرسیدم پس آخرش استخاره گرفتم که دلم محکم بشه و برای امسال بد اومد!

حالا مهدی نگران نی نی داشتن شده:/

هی میگه یکی دو سال!

باید باهاش جدی حرف بزنم!! واقعا دو سال دیگه از من بچه میخواد؟

پس آینده درسی من چی؟

خودمم بچه دوست دارم اما حوصله مراقبت ازش رو ندارم خب

از طرفی میخوام درسمو ادامه بدم ولی آخه با بچه؟!

کلا رویاهام با واقعیتم نمیخونه

با اینکه خیلی ناراحت شدم ولی آرامش گرفتم شدیدا. چون دیگه با اطمینان کامل نمیخونم

+ یکی دو روزه مهدی بحث زندگی کردن خارج از تهران رو پیش میکشه! من واقعا زندگی کردن توی تهرانو دوست ندارم گرچه بشدت خود تهران رو دوست دارم و بهش حس خوبی دارم. اما دلم آرامش شهرستانو میخواد

دوتا نکته باعث میشه بخوام تهران باشم! یکی بحث تخصصم و یکی اینکه دوست ندارم برم یه شهر غریب و نزدیک خانواده اون!!

من دوست دارم دور باشیم از خانواده ها و البته دسترسی راحت و نزدیک به خانوادم داشته باشم. اما اون این وابستگی رو نداره. وقتس از اول قول و قرارمون تهران بوده چرا انقدر به شوخی اینو پیشنهاد میده؟؟

مگه اونموقع نمیدونست که میتونه هیئت علمی بشه اونجا؟ پس درس من چی میشه؟ من از جدا زندگی کردن متنفرم

لعنت به فسادی که انقدر زندگی رو سخت کرده

که انقدر از لحاظ مالی زندگی سخت شده که مهدی از زندگی توی تهران میترسه.

چرا باید خونه ۵۰ متری فکسنی مرکز تهران ۲۰۰ تومن رهن و ۳ تومن اجاره باشه؟

تف تو روشون که انقدر ظلم میکنن و زندگی رو سخت


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها