وقتی مسیر طولانی رو پیاده میام باهاش اونم با دست سنگینم

فقط و فقط چون بحث به تو نزدیک شده.

وقتی خودمم نمیدونم شکرخدایی که میگم واقعیه یا طعنه س به خودم

یا از سر حسادت!

وقتی تنها کاری ک ازم برمیاد اینه که خانوادتو تو ذهنم حقیر کنم تا از چشمم بیفتی

ولی واقعا میفتی؟

یا بیشتر تحسینت میکنم؟!

کارم شده تخریب از روی حسادت

چک کردن دم به دقیقه گوشیم

که شده یه کار روتین روزانه م!

مثل غذا خوردن دانشگاه رفتن خوابیدن 

کارم شده چک کردن تو

چک کردن آخرین بازدید هات

و دلهره م تو هربار چک کردن تغییرات پروفایل

و هربار یه خداروشکر از این که هنوز همونه

کارم شده امید احمقانه ای که حتا وجود واقعی نداره!

مالیخولیایی شدم!

پس کی نجاتم میدی خدای مهربون؟


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها