هروقت دعوامون میشه میگه ببین! ما الان زن و شوهر نیستیم ک! هنوز قراردادی بین ما نیست پس شرایط فرق میکنه

چرا نمیفهمه با این حرفش چقدر داره منو آزار میده؟ چرا فکر نمیکنه ک درهرحال توی ی رابطه هستیم.اگر این رابطه فراتر از شناخت نیست پس غلط میکنی قربون صدقه من میری و میگی اسمت تو قلب من هست و تو قلب تو نشون گذاشتم و صد تا کوفت و زهرمار دیگه!

چطور وقت خوشی ما ب هم متعهدیم و قلبا مزدوج ولی وقت دعوا رابطه رسمی نداریم؟؟

با ی اشتباه کوچیک من ببین چ آتیشی ب پا شد. دیشب حدود ۴ خوابیدم تا ۶ ک پا شدم اصن نمیفهمیدم خوابم یا بیدار! بس ک تو خواب و بیداری ب این موضوع فکر کردم انقدر منتظر پیامش بودم ک صبح با دینگ پیامک سریع از خواب پاشدم و تلفنی حرف زدیم.اونم سه ساعت و نیمک آخرش برام چای نبات آوردن ک ضعف نکنم! اون جناب هم از شدت فکر تا ۶ صبح نخوابیده بود

بهش گله کردم اما دیشب تا مرز شکستن قلبم پیش رفته بود و اینو نگفتم.

حالم خوب نیست

من اشتباهمو قبول کردم و بارها عذرخواهی کردم چرا اون اشتباهشو قبول نکرد؟؟

چند ساعت پیش پیام داد ک عذرمیخوام ک ناراحتت کردم و آخر سالی حلال کن و اینا ولی من این بار بدجور ب دل گرفتم

دیگه اون اعتماد قبلو ندارم بهش چون فهمیدم شناختش از من کافی نیست و میتونه ب راحتی چیزی خلاف قاعده منو دربارم باورکنه و بپذیره.

بهش گفتم حق نداری اینجوری عصبانی بشی و تو عصبانیت هرچی دلت خواست بگی اون گفت حتا نمیدونه کدوم حرفاش منو ناراحت کرده!

تمام اون زمان بغض داشتم و هی قورتش دادم.هی صدام گرفت و نذاشتم اشکم بریزه نذاشتم لحنم گریه دار بشه.گرچه شاید بغضمو حس کرد چون پنهان کردنش خیلی سخت بود

سعی کردم محکم باشم

سعی کردم حالا ک میگه منو دارید بخاطر احساساتم بازی میدید دیگه احساسمو خفه کنم

وقتی گفت حاضرم یک سال افسردگی بگیرم ولی بخاطر احساس زیر حرف زور نمیرم باید چه حسی ب من دست میداد؟

یا وقتی گفت نباید توقع داشته باشی چون دوستت دارم هرکاری رو بکنم و هرچیزی رو قبول کنم دلم ب درد نیومد؟

از صبح این چیزارو تو خودم دفن کردم و بغضمو نگه داشتم. حتا نمیتونم آزادش کنم

با کسی درباره این چیزا حرف نزدم

حالا ک میخواد احساسو کنار بذاریم ک منطقی باشیم منم زدم ب در منطقی بودن

بهش گفتم هرچقدر ک زمان نیاز داری بهت میدم بشین فکر کن.من همین آدمیم ک میبینی اگر اشتباه شناختی دوباره فکر کن خوب!

بهش گفتم اگر بگی اشتباه کردی ب راحتی تمومش میکنیم

وقتی خواست منم فکر کنم اما بهش اطمینان دادم ک من نه دچار سوءتفاهم شدم ن احساساتم جلوی منطقمو گرفته بوده وقت شناخت

بهش اینارو گفتم و از همون موقع حس میکنم یکی قلبمو گرفته تو مشتش داره محکم فشار میده

حالم خوب نیست اما محکم جلوش وایسادم

احساسمو خفه کردم

اون حق نداره فکر کنه دارم از احساسم بعنوان سلاح استفاده میکنم

اون حق نداره دربارم اینجوری فکر کنه

حق نداره منو متهم کنه ب مادی پرستی

اون حق نداره استقلال فکری منو زیر سوال ببره

حق نداره بگه از مادر و خواهرت یادگرفتی

حق نداره بگه خانوادت فلانن و بسانن و مادی هستن

تصمیم گرفتم تمام بار این مشکلو تنها ب دوش بکشم

تصمیم گرفتم از کسی کمک نخوام

حالم خوب نیست

تحویل سال بی معنیه برام

بی معنی تر از همه ی سالهای قبل

حتا نمیخوام لحظه تحویل سال بیدار باشم

حتا نمیخوام هفت سین بچینم

مسخرس

من حالم خوب نیست


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها