شکر خدا امروز انقدر خوب بود ک دلم نمیاد بخوابم و تمومش کنم

دو ساعته از خستگی دارم میمیرم ولی هیجان امروز نمیذاره بخوابم

از کوچیک ترین نکته که اول صبح اتوبوس جلو پام ایستاد بگیر تا اینکه تا پام رسید تو اتاقش با خودکار محبوبم یه امضای خوشگل اخر پایان نامم زد ک بره واسه دفاع

بعدم سرعت باورنکردنی تو جمع کردن امضای تسویه حساب

پروبی که یک سال پیش گم شده بود و افتاد گردن من یهو جلوم ظاهر شد و امضا نکردن.اما خدا دوستم داشت که یه پروب اضافی تو کمد من مونده بود از مهدیه

و آرتیکولاتوری ک یک سال پیش از بخش گرفته بودم و یادم رفته بود پس بدم و توی سه سوت آقای غفاری یکی بهم داد و امضای این دو بخش هم گرفتم!

بصورت شگفت انگیز ناک استادای مشاورم تا ۱۲ونیم موندن وبسی جای تعجب داشت و من یهو وقت دفاع گرفتم!!

و مسئول اموزش مهربون ک گفت نیازی نیست تهران بمونم و خودش امضای معاون پژوهشی رو میگیره

منشی ارتو هم گفت خودش پایان نامه هارو به استادا میده و من به سادگی برگشتم خونه! تا شنبه ک برای چک اسلاید ها برم

و بعد ۶ ماه یهویی ادرس عینک فروشی گرفتم ک از قضا دم راهم بود و عینک خوشگلمو خریدم و چ اتفاق قشنگی ک شماره چشمم از سه سال پیش ثابته و میتونم لیزیک کنم! این از همه بهتر بود

و همون موقع مامان بگه مامان آقا مدیره زنگ زده ک همو ببینیم

و اعتراف میکنم از شوق دیدار و کنجکاویم مخش رو زدم ک بذار ما اول خودمون آشنا شیم بعد برید تحقیقات بیشتر

(بماند ک من همون دیشب ک اومدن حتا لباسی ک قراره بپوشم برم همو ببینیم هم انتخاب کردم!!)

ولی هنوز اوکی رو نداده مامان و از طرفی حس میکنم ضایه س چون کلی کلاس گذاشت ک ما اول باید پسرامون تایید کنن بعد

خدایا شکرت

+نمیدونم چرا حس میکنم دنیا قراره ب اخر برسه.دوس دارم همه کارام تو هفته اینده ب نتیجه برسن

هم دفاع هم گواهینامه هم تکلیف آقا مدیره و آقا مهندسه

خیلی گیج شدم. یا کلا خشکی میزنه یا چندتا چندتا میان

+ چقدر بابا نگران بود ک میرم تهران اما خداروشکر همه چی طبق روال بود

تهران شهر پر خاطره من تمیز بمون. عالی بمون. در امنیت و آرامش.

+ تو این احوال قطعی نت خداروشکر اینجا هست.بشدت نیاز دارم با یکی حرف بزنم ولی علاوه بر این ک کسی رو ندارم حوصله ش هم ندارم

+از برنامه ریزی فشرده خوشم اومده.تو ۶ روزه مونده ب دفاعم کلللللی کار دارم ک البته حس میکنم هنوز کمه

+ از دغدغه هام الان اینه ک با روپوش دفاع کنم یا چادر. از طرفی چادر من نماده یه دنیا حرفه اونم تو جایی ک چادر اجباره! و از طرف دیگه من قراره مدرک دکتری بگیرم و خیلی دوست دارم وقتی دارم سوگند میخورم همون لباس سفید تنم باشه ک همیشه یادم بمونه

فکر میکنم پوشیدن روپوش آرزویی هست ک فدای اعتقادم خواهم کرد

فقط باید خودم تو توجیح کنم ک این کار چقدر معنی و مفهوم خواهد داشت.

بحث بعدی خریدن چادر خوشگله چرا ما دخترا اینجوری هستیم؟ هرچی خودمو میکشم باز پی ظاهرم

+حوصله اماده کردن هیچ سوالی رو ندارم.میخوام فی البداهه بپرسم.البته جلسه اول اونقدر مهم نیس سوال پرسیدن

خیلی کنجکاوم ک مدیر مدیره رو ببینم و با تصوراتم مقایسه کنم

خیلی نگرانم ک تو ذوقم بخوره! از اونجایی ک گفت هیکلیه میترسم چاق باشه

+چقدر چرت و پرت نوشتم.همه اینا درونم حبس شده بود و باز نمیذاشت بخوابم.در حالی ک حتا حال نداشتم برم مودمو روشن کنم از خستگی و با نت گوشی اومدم:/

خدایا بازم شکرت

کاش یادم نره چقدر دوست دارم

هم تو خوشی

هم تو سختی

خیلی دوست دارم

خیلی


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها